چکیده:

در این پروپوزال دو تکنیک از دوره مستری NLP اجرا و نتایج آن در یک هفته بررسی شده است. این دو تکنیک عبارت بوده اند از: (1) تکنیکS.O.A.R.   و (2) تکنیک SIX STEP.

کلاینت این پروپوزال، نیاز به حل مشکل مالی در بیزینس خود داشت. وی مدت ها به دنبال توسعه کسب و کار خود بود، با پشتکار و تلاش در توسعه فردی توسعه کسب و کار اتفاق افتاد اما روند درآمدی بیشتر رو به نزول گذاشت.

با توجه به این مطالب، پس از بررسی شرایط کلاینت و استفاده از تغییر باورهای اولیه و گفتگوهای صورت گرفته در جلسات کوچینگ، تصمیم بر آن شد که از تکنیک S.O.A.R.   استفاده گردد.

با توجه به مقاومت های کلاینت در دریافت ابزار و پاسخ های وی، متوجه مقاومت بسیار شدیدی در وی شدم. بنابراین تصمیم گرفتم که در ادامه تکنیک SIX STEP را اجرا نمایم زیرا به نظر می رسید که درون این فرد عضوی است که مسئول این مشکل و از شرایط ناراضی است.

این تکنیک در نهایت با ایجاد شرایط خاص، ابزار موردنیاز کلاینت را در اختیار وی قرار داد. به منظور بررسی بیشتر، رفتار و گفتار کلاینت در روزهای بعد، تا یک هفته، در نظر گرفته شد و تحت عنوان نتایج در انتهای پروپوزال نگاشته شد.

 

شرح مشکل کلاینت:

کلاینت به تازگی بیزینس خود را توسعه داده است. وی در سال 1402 مجبور شد سالن کوچک خود برای خدمات ناخن را جمع نموده و به مدت 9 ماه در منزل کار کند.

این مساله برای وی از یک طرف استرس زا بوده است زیرا خانواده تجربه ورشکستگی پدر خانواده، برادر و خواهر خانواده را داشته است. از طرفی به دلیل خارج شدن از محیط حرفه ای و ورود به محیط خانگی، بخش زیادی از مشتریان وی کم شدند و درآمد وی کاهش یافت. از طرف دیگر، او احساس تجاوز به حریم خصوصی را مدام با خود داشت زیرا شاگرد و یا فردی که خدمات می گرفت در خانه و زندگی وی کامل حضور داشت.

در شهریور 1402، طی صحبت هایی که با وی به عنوان دوست و مشتری داشتم، متوجه حوزه کاری من در بحث کسب و کار شد. بیزینس پلن مجموعه نوشته شد و در دی ماه 1402، خانه ای ویلایی به جهت بازسازی رهن و اجاره شد. دو ماه نفس گیر برای بازسازی این مکان و هزینه ای بالغ بر 350 میلیون تومان که برپایه اعتبار و چک بوده است زمان صرف شد. نکته قابل توجه این بود که کمک های مختلف مدام از راه می رسید، و این باور که “اگر محیط مناسبی داشته باشم، همه چیز عالی می شود” قوی و قوی تر شد. استارت مجموعه از 12 اسفند با یک افتتاحیه حرفه ای خورد. چون زمان قبل از عید بود موفقیت مالی خوبی نیز بدست آورد که این باور را قوی تر نمود. اما از فروردین 1403 همه چیز به روند نزولی برگشت. مشتری ها دوباره شروع به ریزش کردند و حتی دو لاین دیگری که راه اندازی کرده بود نیز درآمد آنچنانی نداشتند. اما موعد چک ها از دهه سوم فروردین رسید. از آنجاییکه فروردین و نیمه اول اردیبهشت را اصطلاحاً تایم مرده بازار می گویند، به نظر طبیعی آمد اما ماجرا سخت تر شد وقتی تا الان که 10 خرداد است، هنوز روند نزولی است.

در این مدت، طی جلسات مختلف موارد متعددی شناسایی و رفع شد اما به گفته کلاینت ” میدانم که خیل عظیمی از ثروت پشت در منتظر من است اما باگ من کجاست که این در باز نمیشه”. طی جلسات ماهانه وی می داند که قطعا مشکلی در درون اوست که مانعی در دنیای بیرونی ایجاد کرده است.

طی جلساتی که داشتیم مدام به یک نکته اشاره می کرد که “من میخواهم از لاین خدمات کناره گیری کنم و آموزش بدهم اما تنبلی میکنم؛ پکیج های آموزشی من آماده نیست؛ جزوات من آماده نیست؛ ممکن است سوالی بپرسند که من بلد نباشم چون یک سال است آپدیت نشده ام؛ و مواردی از این قبیل”. با توجه به جلسات برنامه ریزی شد و پکیج های آموزشی، جزوات، فایل های پاورپوینت، بنر تبیلغاتی، و تمامی موارد موردنیاز انجام شد ولی مشکل و روند نزولی درآمدی همچنان ادامه داشت و مبلغ چک ها در هر ماه بیش از ماه قبل بوده است.

در نهایت تصمیم برآن شد که تکنیک S.O.A.R. برای وی انجام شود. در یک جلسه تصویری از این تکنیک و مراحل آن به کلاینت داده شد و راجع به هرم دیلتز توضیحات و مثال های مختصری زده شد تا با مفاهیم در حین تکنیک از پیش آشنا شده باشد. همچنین برای بحث مدلی که وی را در چنین مشکلی به عنوان الگو بپذیرد صحبت شد. در نهایت زمان اجرای جلسه، محیط و مقواها و کاغذهای رنگی آماده شد. همچنین با توجه به صحبت ها، قرار بر این شد که در شخصیت آسو با مدل، وی از کلاهی که شبیه به کلاه مدلش بود بر روی سرش استفاده کند، به این ترتیب بیشتر حس یکی شدن با مدل را پیدا می کند. در شخصیت متا، نیز وی خواست خودکاری در دست داشته باشد.

انجام تکنیک S.O.A.R:

در جلسه انجام تکنیک، ابتدا شرایط محیطی آماده گشت. بر روی مقواهای رنگی هرم دیلتز را مشخص و روی زمین چیده شد. همچنین برای اینکه ممکن است کلاینت خسته شود (در پاسخ به سوال وی مبنی بر طولانی بودن تکنیک و احتمال خستگی) صندلی چرخ داری در نزدیکی محل تکنیک قرار گرفت. به کلاینت این خاطر جمعی داده شد که میتواند در هر زمان که نیاز دارد با کلام یا اشاره به کمر، درخواست نشستن بکند و مطمئناً صندلی به وی داده می شود.

شروع تکنیک:

تکنیک با نفس های عمیق به منظور ایجاد آرامش و بردن کلاینت به حالت آلفا آغاز شد. ابتدا تمرکز بر دم و بازدم بوده و سعی شد نفس ها عمیق تر بشود. پس از چند دم و بازدم، تصویر سازی ورود نور و آرامش از طریق دم و خروج هرگونه گره و انرژی بد از طریق بازدم انجام شد. در مرحله بعد مسیر نور در بدن تداعی شد و با چرخش آن، آزاد شدن عضلات و ایجاد آرامش بیان شد. پس از آماده شدن کلاینت از وی خواستم روی نقطه سیاهی که روی زمین برای محل بیان مشکل در زمان حال انتخاب کرده بودیم بایستد و مشکل را شرح دهد.

پاسخ کلاینت با توجه به جلساتی که داشتیم مختصر بود و به روند نزولی کار، کم شدن درآمد، ترس از موعد چک ها و تمام شدن توان همکاری نزدیکانش بیان شد (با توجه به اینکه در بخش اول مشکل تشریح شد این قسمت خلاصه شده است).

به منظور ایجاد VAKOG، از کلاینت خواستم به مشکل فکر کند و به من بگوید چه تصویری می بیند. هدف از این کار شفاف شدن احساس وی و آشکار شدن برخی از ترس های کلاینت بوده است. البته اینکار به صورت خلاصه انجام شد تا حال وی بد نشود و فقط اطلاعاتی از ذهن او بدست بیاید. پاسخ وی:

” خسته شدم از این حجم بدهی.. از اینکه هنوز نتونستم روی پای خودم وایسم.. مثل اون زمانی که پس انداز داشتم و هرچیزی دلم میخواست می خریدم..از اینکه هنرجو داشتم و الان ندارم… درآمدم زیاد بود و من به هرکسی میخواستم کمک می کردم … از اینکه هی از این پول بگیر از اون پول بگیر.. استرس چک..همه دارن شماتتم میکنن.. خیلی شماتت میشم..”

از آنجاییکه کلاینت هنوز درگیر احساسات بود سعی کردم وی را متمرکز کنم بر تصویری که میبیند. با تکرار برخی از احساسات وی و مشکلش، از او خواستم به من بگوید وقتی به این مشکل و این احساسات می اندیشد چه تصویری به ذهنش می آید، آیا اصلا تصویری می بیند؟

تصویری که بیان نمود: پدرم در حال سیگار کشیدن و در خودش است (اینجا برای من این اطلاعات بدست آمد که مهمترین عامل ترس، تجربه ورشکستگی پدری دارا، در سن کم است).

از او پرسیدم صدایی هم می شنود؟

کلاینت با خنده گفت: صدای پدرم را میشنوم که میگوید در گ..وه خودم غرقم.

با دیدن این تصویر و صدا چه حسی داری؟

کلاینت پاسخ داد: ترس.

ترس را در کجای بدنت حس میکنی؟

کلاینت: قلبم.

این ترس توی قلبت چجوریه؟ فشاری؟ کششی؟ …

کلاینت: لرزشی.

اگر به این ترس از یک تا ده بخواهی نمره بدهی، چند می دهی؟

بدون فکر و با سرعت عدد ده را بیان کرد.

بویی هم حس میکنی؟

ابتدا گفت نه ولی یک دقیقه بعد گفت بوی سیگار پدرم.

طعمی هم حس میکنی؟

کلاینت: خیر.

حال که کمی وی را درگیر جزییات نمودم سعی کردم اطلاعات بیشتری از تصویر بدست آورم. این تصویر در چه فاصله ای از تو است؟

کلاینت: خیلی نزدیک است، از پشت پنجره اتاق والدینم مشغول مشاهده آنها هستم.

تصویر ثابت است یا متحرک؟

کلاینت: ثابت.

در اینجا برای اینکه غرق در مشکل قدیم نشود، دوباره به صورت خنثی و منطقی مشکل را بیان کردم و وی را به زمان حال آوردم. “پس تو الان یک مشکلی روی بحث مالی داری و سوال اصلی تو هم این است که چرا به آن زمانی که درآمد خوبی داشتی برنمیگردی، شماتت ها و این ترسی که به خاطر تجربیات قدیم داری، درست است؟” وی تایید کرد. خب حال به من بگو الان نسبت به مشکلت چه حسی داری؟

کلاینت: خسته هستم و کم آوردم.

حال به شفاف کردن این دو حس پرداخته شد. این حس خستگی رو کجای بدنت احساس میکنی؟

کلاینت: همه جای بدنم.

راجع بهش بیشتر برای من بگو که بدانم چگونه حسی است؟

کلاینت: دلم میخواد تنها باشم… کسی دور و برم نباشه.. یک روز کامل از تخت بیرون نیام انقدر که بی حالم.

به این خستگی چه امتیازی از یک تا ده میدهی؟

کلاینت: عدد هشت.

خب کم آوردن چطور؟

کلاینت: به اون …نمیدونم شاید هشت شاید ده… نمیدونم..

اکی پس بهم بگو این کم آوردن برای تو یعنی چه؟

کلاینت: یعنی همش باید دستم پیش این و اون دراز باشه.. درکم نمیکنن.. حالم رو نمیفهمن.. برای کوچک ترین چیزی باید کلی توضیح بدم …

کلاینت دچار حس خشم شد. بین لجبازی برای سرپا موندن و کم آوردن گیر کرده بود. ولی با توجه به روحیه سرسختش داشت مبارزه می کرد و در نهایت عدد هفت را به کم آوردن داد. این کم آوردن را در دستانش و به صورت خستگی و فشار می دید. صدا یا بویی نداشت اما طعم گسی داشت.

در این مرحله علاوه بر گرفتن اطلاعات از کلاینت، سعی کردم او با خودش صادق شود و درک بهتری از احساسات و صحبت هایش برای خودش نیز ایجاد شود. این شفاف سازی برای مثال در نمره دهی به احساس کم آوردن توانست یاری نماید. از آنجاییکه هدف حل مشکل بود، پس از شفاف کردن موضوع، از وی خواستم تا درباره آنچه می خواهد صحبت کند.

“دلم میخواد وضع مالیم خیلی خوب بشه.. دلم میخواد از زندگی لذت ببرم نه اینکه همش تو رنج این باشم که این رو که نمیتونم بخرم یه سوپرمارکت راحت نمیتونم خرید کنم یه میوه میخوام نتونم بخرم.. دلم برای خودم میسوزه.. دلم برای خودم که دندونم انقدر درد میکنه و غذا نمیتونم بخورم میسوزه.. دلم میخواد انقدر پول داشته باشم که راحت برم هرکاری دلم میخواد انجام بدم… دلم میخواد یه عالمه لباس بخرم.. دلم میخواد اگر یکی تو رنج هست بتونم کمکش کنم نه اینکه خودم هم توی رنج باشم.”

خب اینهایی که بیان نمودی موارد خوبی است و بیشتر شبیه نتایجی هست که میخواهی وقتی به هدفی رسیدی داشته باشی. پس اگر الان بخوای یه هدف هم برای خودت تعیین کنی، آن چیست؟

کلاینت: دست خدا باشم روی زمین.

این دست خدا بودن روی زمین، برای تو تعریف خاصی هم دارد؟

کلاینت: آره.. آدم ها رو خودش سر راهم قرار میده تا بهشون کمک کنم… با کلامم..با ثروتم..

اگر بخواهی یک جمله عادی بگویی که بتواند مفهوم مدنظرت را برساند آن جمله چیست؟

کلاینت: هدفم داشتن آگاهی و ثروت به اندازه ای که هم خودم در رفاه باشم و هم به واسطه من به خیلی ها کمک بشه.

بردن کلاینت به سطح آلفا و شفاف سازی احساسات و مشکل حدود 9 دقیقه و 20 ثانیه زمان برد.

 


نویسنده : فاطمه نصیری
Master NLP


 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *